نیمهی گمنشده
نویسنده: مهدی عارفیان
زمان مطالعه:7 دقیقه

نیمهی گمنشده
مهدی عارفیان
نیمهی گمنشده
نویسنده: مهدی عارفیان
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]7 دقیقه
کم پیش نمیآید که مراجعینم از خودشان بپرسند آیا با شخص اشتباهی ازدواج کردهاند یا نه؟ حقیقت دردناکی است؛ خودم هم در سالهای ابتدایی زندگی با همسرم درگیر آن بودم. در طول آن سالها، من و همسرم به دام چرخهی بیپایان جروبحث افتاده بودیم. ویژگیهایی که اکنون، پس از گذشت بیش از ۳۰ سال، در همسرم تحسین میکنم و به آنها نیاز دارم؛ در آن اوایل اصلا به چشمم نمیآمدند. آنها زیر سایهی میل من به جایگزینکردن روحیهی درونگرا اما باثبات او با فردی برونگرا و جسور پنهان شده بودند.
ضربالمثلی قدیمی میگوید: دل هرچه بخواهد را میخواهد. اما دل گاهی خواستههای ناجوری دارد. بخشی از سردرگمی امروز ما ریشه در این باور دارد که شادی و رشد فردی باید در مرکز تمام تصمیمهای ما در مورد روابطمان باشد؛ باوری که در جوامع غربی بهتازگی پا گرفته است. جامعهشناسانی مثل آنتونی گیدنز معتقدند که با ازهمگسستن علقههای دین و سنت و ازدواجهای سنتی از زندگیها، شادی نقش بیشتری در روابطمان پیدا میکند. بررسی مطالعات انجامشده بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۷۹ هم نتایج مشابهی داشتهاند؛ در طول زمان، توصیههای زناشویی دربارهی «چگونه همسر بهتری باشیم» به «چگونه شاد باشیم و احساساتمان را بیان کنیم» رسیده است.
در طول این جابهجایی از نقش به فرد، این سوال که «آیا با فرد درستی در ارتباط هستیم» نشاندهندهی هویت، ارزش و اعتماد به نفس بالا است. مسئله این است که چه میزانی از ناسازگاری در روابط قابل تحمل است؟ اگر با فرد دیگری زندگی میکردم، زندگی شادتری داشتم؟ آیا لیاقت فرد بهتری را دارم؟ به گفتهی اندرو چرلینِ جامعهشناس، بر اساس فرهنگهای فردگرا، روابطی که در خدمت نیازهای شما نیستند؛ توخالی و غیرقابل اعتمادند. چنین روابطی رشد فردی شما و همسرتان را محدود میکنند. در چنین شرایطی، جدایی امری ناراحتکننده اما ضروری است.
از این دیدگاه، جدانشدن نشان از بزدلی در برابر چالشهای زندگی است و اغلب با پشیمانی در آینده همراه است. بااینحال، احساس پشیمانی بسیار شایعتر از تصورات ما است. به گفتهی محققان دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو، پشیمانی شایعترین احساس منفی و دومین احساس متداول بین تمام احساسات است؛ متداولترین احساس بین انسانها عشق است. با وجود عبرتآموزبودن پشیمانی و احتمال کمک آن به تصمیمگیری بهتر در آینده، تصور اینکه میتوانیم با فرد دیگری شادتر باشیم بار سنگینی بر زندگی و روابطی که کاملا قابلقبول هستند، میاندازد. همانطور که آدام فیلیپسِ روانکاو میگوید: «همیشه فرد دیگری خواهد بود که مرا بیشتر دوست داشته باشد، بهتر درکم کند، در کنارش بیشتر احساس زندهبودن کنم. اما دریغ که زندگیهایمان به سوگواری بیانتهایی برای زندگیهایی که میتوانستیم داشته باشیم، تبدیل میشود.»
جستوجو برای نیمهی بهتر در دورهی مدرن بسیار وسوسهانگیز است. امروزه تبلیغات راهش را به تمام نقاط دورافتاده و ناپیدای ذهن ما پیدا کرده است و ما را تشویق میکند از داشتههایمان متنفر باشیم و حسرت نداشتههایمان را بخوریم. اینترنت و توانایی خارقالعادهاش در سوءاستفاده از خواستههای ما، ذهنیتی را بنیان گذاشته که در آن ارزش داشتههایمان در همه حال با چیزهایی که ممکن بود داشته باشیم مقایسه میشود. این ذهنیت ما را به بررسی مداوم خود و شریک عاطفیمان فرا میخواند؛ مبادا که در سطحی پایینتر از پتانسیلمان زندگی کنیم.
چنین محاسباتی فقط به این نکته اشاره میکنند که با اینکه ما انسانها توانایی شناسایی موجبات ناراحتیمان در زمان حال را داریم، در پیشبینی مسیر رسیدن به شادی در آینده زیاد قابل اعتماد نیستیم. انسانها معمولا در دام سه اشتباه شناختی میافتند: مبالغه در سطح کنترل؛ خود ارزیابی بیشازحد مثبت؛ خوشبینی غیر واقعبینانه در مورد آینده. البته این ویژگیها بیهدف نیستند. آنها سلاح انسان در مقابل دلواپسیها و بلاتکلیفیها هستند و به ما شجاعت دنبال کردن اهداف پرخطر اما پرثمری را میدهند که ذهنی محتاط به آنها دست پیدا نخواهد کرد.
اما درک اشتباه ما از کنترلمان بر زندگی میتواند موجب اعتمادبهنفس کاذب در تصمیمهایی شود که لزوما برای ما مفید نیستند. دلیلش هم واضح است؛ شادی آیندهی ما معمولا وابسته به همکاری دیگران است. دیگرانی که خود، نقشههای بسیاری برای زندگیشان دارند که بسیاری از اوقات با نقشهی زندگی ما زمین تا آسمان فرق دارد. این موضوع شامل حال شرکای عاطفی حال یا آینده و فرزندانمان هم میشود. بااینحال، گاهی این ما هستیم که قربانی آرزوهای شریک عاطفیمان برای زندگی بهتری با فردی بهتر میشویم. شاید آرزو داشته باشند که ما فرد دیگری بودیم، همان فردی که روزهای اول بودیم یا حداقل تظاهر میکردیم که هستیم. گاهی هم خواستهی کنونی همسرمان از زندگی با چیزی که در ابتدا میخواستند کاملا متفاوت است. همانند گفتهی دبورا لِویِ نویسنده که «هرجومرج باید بزرگترین ترسمان باشد اما به نظر من هرجومرج بزرگترین خواستهی ماست».
زمانی که روانشناسی جوان بودم، به مراجعینم کمک میکردم پیرو خواستههایشان عمل کنند؛ اگر میخواستند از همسرشان جدا شوند یا زندگی مشترکشان را حفظ کنند، در همان مسیر راهنماییشان میکردم. امروز اما دوراندیشتر شدهام و میدانم که اساس توصیههای روانپزشکی احتمالات است. اگر همسرت را ترک کنی، احتمالا شادتر باشی، احتمالا فرزندانت زندگی خوبی خواهند داشت، احتمالا رابطهشان با تو بههم نخواهد خورد. اما هیچ قطعیتی وجود ندارد و کاملا ممکن است که با ترک رابطه، نه خودت شادتر شوی و نه فرزندانت. حتی ممکن است رابطهات با آنها آسیب هم ببیند. در دوراهیهای مهم زندگی، همه باید بهترین حدسمان را بزنیم و امیدوار باشیم که بخت یارمان باشد.
چطور میتوان فهمید که مشکل فقط از همسرمان نیست؟ یک راه تشخیص ساده وجود دارد: مشکلاتی که با همسرمان داریم مشابه مشکلاتمان با دوستان و همکاران و دیگر اعضای خانواده است. از خودتان بپرسید آیا دیگران هیچوقت نصیحتتان نکردهاند که رفتارتان از آنچه فکر میکنید بدتر است؟
دلبستگی به دیگران، با تمام تسلیبخشیاش، شبح گذشتهمان را فرا میخواند تا امروزمان را تسخیر کند. نیازهایی که در کودکیمان به آنها پاسخی داده نشده، فریادزنان جلوی ما قد میکشند و طلب توجه میکنند. فضای امن تعهد موجب تنبلی ما میشود و پایانی برای توجهها و نازکشیدنها و قدردانیهایی که بنیاد رابطه را میسازند، رقم میزند. درست است که این چیزها بهتنهایی دلیلی برای اثبات اینکه مشکل از شماست، نیستند؛ اما نقطهی شروع مناسبی در مسیر یافتن و حل مشکلات به حساب میآیند.
جان گاتمن به این نتیجه رسیده است که بیشتر روابط بلندمدت مرگی ناگهانی و ناشی از خیانت را تجربه نمیکنند، بلکه بر اثر هزاران خراش کوچک جان میدهند. احساسات لطمهدیدهی کوچک و روزمرهای که به آنها توجهی نمیشود، در طول زمان احساس تعهد و امیدواری به آیندهی رابطه را تضعیف میکنند. او میگوید رابطههای سالم و بلندمدت از چهار قاتل دوری میکنند: عیبجویی، تحقیر، بیمحلیکردن و حالت تدافعی گرفتن. وقتی علاقه و تعهد در معرض هر کدام از این رفتارها قرار میگیرد، پوسیده و پژمرده میشود.
یکی از اصلیترین باورهای امیل دورکیم در اواخر قرن ۱۹ این بود که کنارگذاشتن آداب و رسوم و نقشها و انتظاراتی که قرنها رهنمون عشق بوده است، توان درک به مقصد رسیدن و اینکه میتوانیم دست از تلاش بکشیم را هم از ما میگیرد. او مینویسد: «فراتر از لذتهایی که تجربه کردهایم، لذتهای بیشتری را تصور میکنیم. اگر تمام لذتهای ممکن را تجربه کرده باشیم، هوس لذتهای غیرممکن را میکنیم.» نقشهای اجتماعی هرچقدر محدودکننده و قدیمی باشند، این شفافیت را به همراه دارند که بدانیم آیا وقتش رسیده دست از تلاشکردن بکشیم و از گلهایی که چیدهایم لذت ببریم یا گلهای تپهی بعدی زیباترند؟ درست است که شاید گلهای تپهی بعدی ارزش صعودش را داشته باشند، اما جستوجوی بیپایان شادی، زندگی شادتر و پرمعناتری به ارمغان نمیآورد. در انتها فقط داشتههای بیارزش بیشتری روی هم تلنبار خواهیم کرد.

مهدی عارفیان
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.